آفاقآفاق، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

زیباترین هدیه خداوند آفاق نازنینم

34 هفتگی

دختر طلا مامان 34 هفتگیت مبارک   ایشالل ه  6 هفته دیگه دخترمو بغل میگیرم  الان خوشگلم تو دلم اینمدلی خوابیده و وزنش حدود 2کیلو 150 گرمه یا شایدم دخترم توپولی تره ...
1 تير 1393

33 هفتگی

33 هفتگیت مبارک باشه   انشالله تا هفته 40 تو دل مامان بمونی و برا زود دنیا اومدن عجله نداشته باشی الان وزن دختر طلا باید حدود 1900 گرم باشه و قدشم حدود 43 سانتی متر   خدایا شکرت ...
1 تير 1393

نگرانیای مامانی

دختر گلم سلام عزیز دلم مامان یه عالمه نگران و استرس دارم همشم به خاطر اینه که میترسم تو دختر طلام هول باشی و بخوای زود بیای تو بغلم عزیز دلم دوست دارم تا هفته 40 مهمون دلم باشی و سر وقت به دنیا بیای گلم عجله نداشته باش این 6 هفته رو هم تحمل کن و کمی بد بگذرون مامان هنوز آماده پذیرایی از خوشگل خوشگلا نیستم . از هفته 32 از وقتی سونو دادم کمردرد و دردای پری امونمو بریده . زیر دلمم که یکسره درد میکنه و راه رفتنم برام سخت شده. دیگه واقعا احساس کسالت میکنم . هفته 33 که دردام بیشتر و بیشتر شد و این هفته هم که یکسره استراحت میکنم و روزبرزو بیشتر نگرانت میشم . تازگیام که از همه غذایی ایراد میکیرم و همه چی بوی بدی میده و اصلا ...
1 تير 1393

سونو و دیدن روی ماه آفاق

سلام دختر طلا مامان خوبی دختر گلم دلم برات یه عالمه تنگ شده بود که طاقت نیووردم و تو این روز که 32 هفته ات تموم شد رفتم سونو و اون قیافه خوشگل و نازو بامزه اتو دیدم خوشگلم دکتر عکستو بهم داد .عزیز دل مامان قربون اون دست و پاهای کوچولوت برم من نمیدونی چقدر خوشگل و اروم تو دلم خوابیده بودی وقتی دکتر گفت این دستشه - این پاهاشه - این صورتشه نمیدونی چقدر ذوق کردم بعدشم قلب کوچولوتو نشونم داد و گفت این قلبشه و اینم صدای قلبشه تاپ تاپ میزد بابا جون ارم وایساده بود مانیتورو نگاه میکرد بعد از اینکه اومدیم بیرون به من گفت چطوری قلبش صدا میداد. گفتم دیدی چقدر شبیه تو بود. همینو که شنیدی انگار دنیارو بهش داده...
31 خرداد 1393

32 هفتگی

سلام دختر طلا مامان و بابا     مبارک باشه .مبارک باشه     32 هفتگیت مبارک باشه. به امید خدا دخترم 8 هفته دیگه میاد تو بغل مامان و باباش خداجون دخترمو سلامت تا هفته 40 تو دلم حفظ کن. ...
31 خرداد 1393

دردودل مامانی

سلام دخترم امروز مامان جون اومدم برا درد و دل در جوانی پیر شدم  دخترم مامان تو 24 سالگی پیر شده باور میکنی کمر درد که امونم بریده ..گهگاهی دالدرد و ..سردرد و پادرد که نگووووو وقتی پاهام درد میگیره رگش میگیره میخوام از درد جیغ بزنم . همه اینا کنار من هواس پرتیم گرفتم الان حدود یه هفته میشه که فهمیدم سند خونه گم شده هرجا رو که فکرشو کنی گشتم اما اثری ازش نیست . امروز به خودم گفتم نکنه انداخته باشمش دوررررررررررررر بابا جون باهام دعوا نکرد بهم گفت عیبی نداره میریم اقدام میکنیم برا المثنی ولی من خودم خیلی خجالت کشیدم . حالا از دست خودم ناراحتم مامان جونم دختر گلم دعا کن این مامان هواس پرت...
31 خرداد 1393

هوس هندونه

سلام یکی یدونه مامان و بابا  خوبی عشقم میخوام برات از چند روز پیش بگم که مامان و کلی ذوق زده کردی. چند روز پیش همش بوی هندونه به دماغم میخورد تو حیاط میرفتم بوی هندونه میومد تو اتاقم بوی هندونه میومد بابا جون سر کار بود بهش زنگ زدم و گفتم داری میای خونه برام هندونه بخر. وقتی اومد خونه یه هندونه بزرگ خریده بود . راستی اونروز تو خیلی اروم بودی هر از گاهی یه تکون کوچولو میخوردی انگار کل روزو تو دل مامان خوابیده باشی. (( تازگیا تنبل شدیووووووو مثل مامان جون )) منم تا هندونه رو دیدم سریع خواستم ببرمش و بخورم . خودم اصلا دلم هندونه نمیخواست ولی نمیدونم چم شده بود همش بوی هندونه میومد . همین که هندونه رو از ...
31 خرداد 1393

شب یلدا

  امشب جایی نری میخوام بشمرمت جوجو یلدات مبارک قربون دختر گلم بشم که امسال اولین شب یلداشو کنار مامان و بابا و مامان بزرگاو بابابزرگا خوش گذروند. ایشالله سال دیگه تو بغلمونی و از بس شیطنت میکنی که هممونو عاصی میکنی قربون اون شیطنتات بشم که امسال یلدا شیطنتات فقط برای مامان جون بود امسال یلدا همه چی خوردم انار - لیمو شیرین - پرتقال - نارنگی  کدو تنبل - اجیل - شکلات - راحتی - پر زردالو - تخمههههههههههههه - هندونه - .....دیگه چی خوردم ......شیرینی و شادونه و ... خلاصه هر چی تو سفره بود و خوردم گفتم یه شبه و شاید دختر طلام هوس کرده باشه حالا م...
31 خرداد 1393

ماشین خریدیم

م دختر عزیزم امیدوارم تو تو دل مامان حالت خوب خوب خوب باشه مامان جون بازم سرماخوردم ایندفعه خیلی زیاد اما باهمین حالم گفتم بیامو اتفاقات این هفته که گذشت و بنویسم تادختر طلام از دستم ناراحت نشه یه مدت بود که فکر باباجون به خاطر منو تو خیلی مشغول بود . مامان جونم که تازگیا شکمم بزرگ شده و راه رفتن کمی برام سخت شده . هوام که گاهی برفیه و گاهی بارونی و گاهیم یه عالمه سوز داره   منم به خاطر همین دو هوا شدن مریض شدم داشتم میگفتم باباجون نگران منو تو بودهمش فکرو خیال میکرد بعدشم وضعیت منو اب و هوا رو میدید بیشتر فکرو خیال برش میداشت . دلشو زد به دریا و با امید خدا رفت به خاطر منو تو دختر نازش ماشین خرید ...
31 خرداد 1393