آفاقآفاق، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

زیباترین هدیه خداوند آفاق نازنینم

عکسای دخملیم

واااااااااااااااااااااااه چ معنی داره وبلاگ بدون عکس   . . . در ادامه ... تو بابا جونت واااااای ک چقدر شبیه همید اینجام 3 تایی رفتیم پارک خوش گذرونی بعدشم مامان تو و بابایی رو پیتزا مهمون کردم از اینجا میفهمی مامانت خیلی دست و دلبازه اینم کیک تولد مامانی 20 ابان تولدم بود اون عکس اولی برا همون روزه اینم مامانی دادم برا شما بافتن بهتم خیلی زیاد میاد         ...
30 دی 1393

حرفای مامان وآفاق

سلام دخمل خوشگلم مامانی جونم دعوام نکن توضیح میدم چرا این مدت نیومدم امروز سعی میکنم از همه چی و همه جا برات حرف بزنم حرفای زیادی دارم همرو تو ادامه مطلب میگم ... جونم برات بگه ک یکی یدونم ماشالله انقدر شر و شیطون شدی ک وقت سر خاروندن و ازم گرفتی الانم ک اومدم شما خانمی لالا تشریف دارین هزار ماشالله بزرگ شدی و کلی تغیر کردی گاهی تو کارای خونه ب مامانی کمک میکنی و گاهی ی عالمه برام کار درست میکنی از کارات بگم که کم مونده از دیوار راست بالا بری از پله بالا میری و در کابینت و کشو هارو باز میکنی گردگیری میکنی  و .... 26 اذر اولین بار بود در کابینت و باز کردی قبلشم میومدی ک باز کنی اما از ...
14 دی 1393

ماه محرم

سلام دختر خوشگلم ماه محرم رسید و تو عزیز مامان هم هر از گاهی سینه میزنی و تازگیا همش با دستت تو سر خودت میزنی که این کارت خیلی منو ناراحت میکنه وقتی بابا جون تو ماشین نوحه میزاره با مداحه میخونی و از خودت صدا درمیاری منو باباتم غش و ضعف میریم برات دیشب منو تو و بابا جون رفتیم امام زاده حسن اولین بارت نیست که امام زاده حسن میری این دومین بارت بود . از اونجا برات لباس سبز خریدم الهی که بپوشی و همیشه سلامت باشی جمعه مراسم شیرخواران حضرت علی اضغر ع دختر گلم الهی که حضرت علی اصغر نگهدار تو و همه نینی ها باشه الهی که هیچ پدر مادر داغ فرزند یا مریضی و ناخوشی فرزندشونو نبینن اینم لباس تبرک شده امام زاده حسن و دخمل خ...
8 آبان 1393

تولد بابا حسین

3 ابان تولد بابا حسین جونت بود و منو تو دوتایی یه سوپرایز برا بابا جونت داشتیم تو خیلی دختر خوبی بودی و کلی تو تزئئن خونه کمکم کردی هر جارو من جمع جور میکردم تو خونه سازیات و همونجا پخش و لا میکردی هزار پاتو از ی طرف جمع میکردم وتوپای ابریتو از زیر مبلا عروسکاتو از زیر میز و حسابلی تو تزئین خونه سنگ تموم گذاشتی حیف که انقدر کار داشتم که وقت نکردم از شیطنتات عکس بگیرم از صبح بیدار شدم تا شب که بابا جونت از سرکار اومد رو پا بودم و کلی خسته شدم انار دون کردکم -لبو پختم -میوه ها رو چیدم -ژله درست کردم -شامم و اماده کردم و  همین طور شیرینی مسقطی  و کیک و البته سخت تر از همه جمع و جور کردن خونه وای با تو چقدر کارا ...
5 آبان 1393

مروارید کوچولو

دختر خوشگلم  سلام مامانی امروز 1 ابان 93 من مروارید کوچولوتو دیدم و چقدر ذوق کردم بالا پایینت انداختم و هر چند دقیقه یکبار همش دهنتو باز میکردم ببینم بیشتر نیومده بیرون خخخخخخخ ب بابا جونت زنگ زدم و گفتم خبر خبر مشتلوق بده دخملم دیگه بی دندون نیست  ی مروارید کوچولو تو دهنش داره  وای که نمیدونی چقدر خوشگله بابا جونم خوشحال شد  وقتی فهمید من چقدر ذوق کردم تو این مواقع تورو با بوسه هام سیاه و کبودت میکنم گفت خانم توروخدا زیاد اذیتش نکن آخه بابا کسی نیست به این بابات بگه میشه یبار توذقم نزنی و اجازه بدی ی دل سیر ببوسمش   اینم اولین عکس از مروارید دخملی طلا ...خوشگل بلا اینم خوشگل ...
5 آبان 1393

عکس آفاق خانمی

دنبالت میگشتم که از زیر میز پیدات کردم گیر کرده بودی مامان ب دادت رسیدم اینجا هم رانندگی میکردی و راستی کلی کاکائو خورده بودی بیا اینم از دختر طلام که میخواد وایسه اینم از خوش خنده ترین دختر سال اینم از خونه بهم ریخته ما ...
25 مهر 1393

بعد از مدتها سلام

سلام مامانی جونم دخمل چچل خودم خوبی ؟ قربونت بشم اخم نکن .بزار برات توضیح میدم که چرا اینقدر دیر اومدم وبلاگتو آپ کنم این مدت هم اتفاقای خوب افتاد و همه اتفاقای کمی بد . خداروشکر که همه چی بخیر گذشت و دوست ندارم از تلخیا بگم و از شیرینیای این دخمل ناز و نازنین میگم که 26 شهریور اولین دستای کوچولوتو بردی بالا و محکم بهم کوبوندی      نمیدونی چقدر ذوق زده شدم همونشب رفتیم خونه مامان بزرگات و کار بزرگی که امروز بلد شدیو بهشون گفتم اونا هم همشون دست میزدن تا تو دست بزنی و کلی خوشحال شن . خلاصه قرتی خانمی شدی و کار بعدی که 2-3 روز بعدش اتفاق افتاد این بود که راستی مثل جت چهاردست و پا راه میری ...
25 مهر 1393

و دخترم چچل شده

امروز بدون مقدمه مینویسم 93/6/8 گذاشتمت تو روروئک از آهنگ روروئکت ترسیدی  شروع کردی به گریه .باطریاشو دراوردم اروم گرفتی و به بازی ادامه دادی . البته بگم چون ترسیده بودی دیگه نمیخواستی روروئکتو ببینی باز میترسیدی کمی باهات بازی کردم تا اروم اروم نشوندمت اینم دخمل نازم که برای اولین بار روروئک نشین شد و دوم اینکه تو این روز یه اتفاق مهم افتاد اینکه من امروز موهای قشنگ تو رو با ریش تراش بابا کوتاه کردم یعنی از ته زدم چچل خانم شدی  حالا صدات میکنم آریا اینم یه عکس یادگاری از قبل کچلی دخملی طلا و اینم عکس پسر طلا ...
9 شهريور 1393