آفاقآفاق، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

زیباترین هدیه خداوند آفاق نازنینم

حرفای مامان وآفاق

1393/10/14 13:29
نویسنده : مامان جون
905 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخمل خوشگلم محبت

مامانی جونم دعوام نکن توضیح میدم چرا این مدت نیومدم نه

امروز سعی میکنم از همه چی و همه جا برات حرف بزنم بوسمحبت

حرفای زیادی دارم همرو تو ادامه مطلب میگم ...محبتمحبتمحبت

جونم برات بگه ک

یکی یدونم ماشالله انقدر شر و شیطون شدی ک وقت سر خاروندن و ازم گرفتی

الانم ک اومدم شما خانمی لالا تشریف دارین

هزار ماشالله بزرگ شدی و کلی تغیر کردی

گاهی تو کارای خونه ب مامانی کمک میکنی و گاهی ی عالمه برام کار درست میکنی

از کارات بگم که کم مونده از دیوار راست بالا بری

از پله بالا میری و در کابینت و کشو هارو باز میکنی گردگیری میکنی  و ....

26 اذر اولین بار بود در کابینت و باز کردی

قبلشم میومدی ک باز کنی اما از اونجا ک من اجازه نمیدادم نتونسته بودی تا اون روز من مشغول ظرف شستن بودم و شما هم سریع دست ب کار شدید

در کابینت و ک باز کردی سریع و تند همه وسایلاشو ریختی بیرون

کلی ذوق کردم اما تو دلم گفتم واااااااااااااااااااااااااااااااااااااای کارم دراومد

قبلش یعنی یکی دوهفته قبل تر از این موضوع کشف کردی ک کشوی تی وی هم میشه باز کرد و همش باز میکردی و میبستی بعدشم وسایلای داخلشو بیرون ریختی

انگار جارو برقی یا تستر همه چیو میخوای بخوری و تست کنی

اخه دختر مگه میشه جلد سی دی یا دو فیشو خوررررررد

جونم برات بگه فسقلی خانم ک شما ی خانم ب تمام معنایی از مامانی یاد گرفتی ک گردگیری کنی

اونم کجا رو فقط و فقط دوست داری میز کنار تخت که متعلق ب باباییترو تمیز کنی

اولین بار ک دیدم داری گردگیری میکنی جورابتو دیدم که دست گرفتی و قشنگ و با دقت ب همه جاش میکشیدی

بعد فیلم ازت گرفتم که انشالله بزرگ شدی میبینیش و ازم تشکر میکنی

جونم برات بگه فسقلی گاهی با مامان لج میکنی

میگفتن دخترا بابایی ان من باورم نمیشد

تازه پی بردم واقعا راسته تو از الان با من لج میکنی و سرم داد میزنی و اخم میکنی

ماشالله اخمتم پرا از جزبه اس از این اخم الکیا نیست

ای فدات بشم من

همین ک میکبینی دارم گردگیری میکنم میای و دستای کوچولوتو همونجاهایی میزاری ک من تمیز کردم

یا میری سر کشو لباسا و همرو بیرون میریزی و

عروسکاتو از قفسه برمیداری و پخش و پلا میکنی رو زمین 

و ی عالمه برا من کار درست میکنی

جالب اینجاس ک اصلا با عروسکات بازی نمیکنی میری تو اشپز خونه و قابلمه و ملاقه و کفگیرای منو برمیداری

از وقتی خانم خانما ک شما باشید پا گرفتید من و بابا و شما رو زمین میخوابیم شما اصلا ب حق خودت قانع نیستی کج و کوله میخوابی و حتما باید رو تشک من بخوابی  و من ...هم زیر پای شما رو فرش با ی پتو مسافرتی شما و بابایی هم کنار هم گریه

بگم ...

اره دارم گله میکنم

26 مهر اولین بار بود ک رو دوتا پاهات وایسادی

من همون لحظه داشتم ازت عکس میگرفتم ک این صحنه رو شکار کردم

26 اذر شما خانم خانما کابینت و بهم ریختی و

11 دی روز عقد خاله یاسی شما بغل دایی محمد بودی غریبی کردی رو پاهات وایساده بودی و گریه میکردی ک از ترست 4 قدم با پاهات ب جلو اومدی و منم ک ذوق زده شده بودم کلی جیغ کشیدم

مامان بزرگت ترسید و گفت چی شده

گفتم مامان مامان راه رفت

خخخخ دعوام کرد ذوقمو کور کرد خندونک اما از رو نرفتم اومدم بغلت کردم انقدر بوست کردم

چ کیفی داد اون بوسا از ته دل بود

بیدار شدی باز میام بقیه شو مینویسم

 

پسندها (1)

نظرات (2)

مهربان
15 دی 93 13:23
سلام عزیزم باریکلا به دختر شیطون و زرنگت ایشالا هر روزتون لذت بخش و پر از خاطره های قشنگ باشه راستی وقت کردی گاهی یه سری به کلوپم بزن
مامان جون
پاسخ
وای چقدر دلم برات تنگ شده چشم حتما ممنون ازت که بهمون سر زدی
اسما
24 دی 93 19:07
ای جونم عشق خاله.عکساشو بذار دلمون اب شد....
مامان جون
پاسخ
چشم خاله جون