آفاقآفاق، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه سن داره

زیباترین هدیه خداوند آفاق نازنینم

اولین سلام واولین خاطرات بارداری

1393/3/30 13:42
نویسنده : مامان جون
99 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

 این وبلاگ مطالب وبلاگ قبلیمه آرام

برا دخترم خیلی خاطرات نوشته بودم که نمیدونم چرا همش پاک شد و فقط 16 صفحه ازش مونده بود تصمیم گرفتم همشو بیارم اینجا ثبت کنم

امیدوارم اینجا به مشکلی برنخوریم و همه مطلبا بمونه آرام

اولین باری که فهمیددم باردارم و عکس و العمل بابا حسین جون

در ادامه ...

میدونی گلم موقعی که از اومدنت ناامید شده بودم تو تو دل مامان اومدی منو که خیلی ذوق زده کردی

بابایی میدونی چطوری فهمید من نمیخواستم بهش بگم الکی بهش گفتم پر شدم

من همش فکر میکردم بابایی با آمدن تو مخالف باشه هیچوقت روی خوش به اینکه میگفتم بچه دار شیم نشون نمیداد

 

مامانی جونم دروغ نمیخواستم بگم خیلی مصلحتی بود میخواستم سوپرایزش کنم

 

که البته نزاشتن

 

گوش کن همون روزیعنی 28 خرداد باید پر میشدم ولی نشدم تست تو خونه داشتم ناشتا انجام دادم مثبت بود  یه باز دیگه بعدازظهرتست انجام دادم مطمئن شم مثبت بود داشتم از خوشحالی دیونه میشدم به بابایی گفتم میخوام برم خونه مامان بزرگت منو برد و از اونورم رفت سرکار آخه اون هفته شب کار بود بابایی که رفت خیالم راحت شد احساس میکردم ازبرق چشمام خوشحالیمو و البته دروغمو بخونه

 

میدونی آخه مامانت دروغگو خیلی بدییه زود خودشو لو میده

 

ولی نخواستم ایندفعه خودمو لو بدم اون که رفت روم نمیشد به مامان بزرگتم بگم تستارو تو دستمال گذاشته بودم و دادم به خاله یاسی وقتی باز کرد اول متوجه نشد بعد یه جیغ بلند زد و رفت به مامان بزرگت اینا گفت از خجالت داشتم آب میشدم همشون یه جوری نگام میکردن خاله نازتم اونجابود با ابوالفضل جون

نمیدونم اون لحظه باید چیکار میکردم دست و پامو گم کرده بودم

همشون بهم تبریک گفتن یه جوری همشون شکه شده بودن خاله یاسی از مامان بزرگت شیرینی گرفت

پرسیدن حسین میدونه من گفتم ن ن ن نه   هنوز زوده بدونه میخوام سوپرایزش کنم

 

اونشب اونجا خوابیدمو فردا صبح بابا خونه آمده بود و تنها خوابیده بود خاله یاسی یه شیطونی بزرگ کرد و تلفن برداشت و گفت

 حسین جون شیرینی بده بابا شدی

  بابات نفهمیدم چطور آمد خونه مامان بزرگت اونم مثل بقیه منو یه مدلی نگاه میکرد انگار من عوض شده باشم 

خیلی خوش حال شده بود همه اینو فهمیدن و به من میگفتن ببین به خاطر تو چطور آمده

زیاد سرتو درد نیارم گلم احساس میکنم خیلی خوشبختم چون تو رو دارم و مهمتر از تو

حسودیت نشه

باباتو دارم من بهت که گفته بودم اول باباتو دوست دارم بعد تو رو حالا با دنیا آمدنت حتما عشقمو نصف میکنم ولی برا بابایی یه کم بیشتر میزارم

باشه گل مامان

پسندها (5)

نظرات (0)