خطرناک شدی
خیلی خطرناک شدی اون از دیروز که اب ولرم اوردم تا برات سرلاک درست کنم و زدی با دستت ریختیش زمین و اینم از امروز
و همه اینا از داشتن یه مامان بددددددددددههههههههه
امروز با هم رو تخت خوابیده ودیم و مثل همیشه از خواب بیدار شدی و از مامان شیر خواستی عزیزم مامان کلی خوابم میومد و بهت شیر دادم و باز مثل همیشه بعد شیر خوردن خواستی با مامان بازی کنی
ولی من ...
یه بووووس کوچولو از لوپات کردم و خوابیدم و تو خواب عمیقی فرو رفته بودم که یدفعه
صدای بووووووووووووووووووم اومد ترسیدم
و بعد گریه تو عزیز دلم
از رو تخت افتادی
سریع بغلت کردم و میگفتم
یاابوالفضل نفست از ترس و درد بند اومده بود و منم فقط میگفتم یا ابوالفضل بردمت تو حیاط و اونجا ابو باز کردم زدم تو صورتت
کمی اروم شدی و بعد بهت شیر دادم همچین بغلم کردی دخترکم الهی که من نباشم ببینم که تو گریه میکنی و اشک از چشمات میاد
شکر خدا بهت شیر دادم و بعد از یه ساعتشم بهت سرلاک برنج دادم شکر خدا خوردی همشو الانم تو گهوارت لالا شدی لخت لخت
قربونت بشم بالای سرتم تا چشمای نازتو باز کنی و مامان و ببینی
من پیشتم عزیزم نترس
امروز شنبه 25 مرداد 1393