آفاقآفاق، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه سن داره

زیباترین هدیه خداوند آفاق نازنینم

40 روزگی آفاق

1393/4/1 12:41
نویسنده : مامان جون
159 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر گلم افاق جون

امروز چهل روزه که اومدی تو بغل مامان و بابا

خداجون شکرت از بابات دختر خوشگل و نازی که بهمون دادی . تو این 40 روز حسابی همسرمو شناختم . روزای اول نمیدونم چش بود زیاد نمیومد بهمون سر بزنه و همش ازمون دوری میکرد من خیلی ناراحت و دلخور بودم میگفتم ما رو حتما دوست نداره که نمیاد

گاهی شبا گریه میکردم اما به روش نمیوردم اما دیگه طاقت نیاوردم ...

دخترم روز 4 زندگیش زردی گرفت و ما بردیمش دکتر

روز 11 زندگیش بالا اورد و منو یه عالمه نگران خودش کرد

روز 12 تنهایی بدون اینکه همسری پیشمون باشه بردمش دکتربهم گفت به صورت شیب دار بهش شیر بدم و اگه احیانا بالا اورد ببرم از معدش سونو بگیرن شاید خدای ناکرده ریفلکس داره

روز 14 بود باز بالا میاورد من فقط گریه میکردمصدام دراومد و داد زدم گفتم مارو دوست نداری تو کجایی دخترت بمیره هم خبری ازمون نمیگیری و ...

زود اومد رفتیم دکتر و دکتر باز تشخیص داد که بازم صبر کنم قطره دایمیتیکون داد و بعضی غذاهارو گفت مصرف نکنم

مثل : شیر - سیر - ادویه جات - حبوبات - کلم - فلفل - چیزای باد دار و

شکر خدا خوب شده دخترم

از حسین بگم که همه این بی محلیاش از خجالتش بود

خجالت میکشید بیاد پیشمون از نگاههای همه حتی پدر و مادرش

خیلی بهش حق دادم اما ای کاش میگفتطول میکشه تا یخش باز شه

اما از همون روز همه چی تغیر کرد و یخ بابا حسین باز باز شد

از روز 14 رفتیم خونه مامان - باباجونت

4-5 روز اونجا بودیم تا اومدیم خونه خودمون

به خونه خودت خوش اومدی دخملم قلب

خلاصه حرفای بابات رو بگم

باورم نمیشه بابا شدم

در جواب عمه اش که گفت افاق و دوست داری یا افسانرو

گفت قلب منووووووووووووووووووووووو

من بعضی وقتا که خیلی خسته و بیخواب میشم تو داد بیداد میکنی سرت داد میزنم و میگم

بخواب دیگه

ولی بابا جونت میاد و میگه افسانه داد نزن بچه عصبی میشه

و شبایی که خونس یکسره بغلشی تو بغل بابا میخوابی و وقتایی هم که خوابی و از سر کار میاد سریع بیدارت میکنه تا باهات بازی کنه

کلا با من خیلی مهربون تر از قبل شده و همیشه زودتر حال منو میپرسه بعد حال تو رو میپرسه

راستی راستی یه چیز مهم یادم رفت

همیشه قبل خداحافظی میگه

افسانه اذیتش نکنیوووووووووووووودلقک
اینم قیافه منهعصبانی
بقیه ماجرا های این چند وقت که گذشتو بعدا شرح میدم

اینم عکسای دخمل و بابا

در ادامه ...

 

پسندها (4)

نظرات (0)