آفاقآفاق، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه سن داره

زیباترین هدیه خداوند آفاق نازنینم

49 روزگی و ماجرای شرف شمس

1393/4/1 12:42
نویسنده : مامان جون
126 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل گلابم دختر خوشگلم

امروز با باباجون رفتیم بیرون قرار شد ناهار بریم بیرون کباب بخوریم اخه مامان جون خیلی هوس کباب کرده بودم . باباجون چند دفعه خرید اورد خونه اما نچسبید بهم به خاطر تو خونه نشین شدم بعدا تلافی کن

رفتیم بیرون چون امروز 18 فروردینه گفتم بریم برا دختر طلا شرف شمس بگیریم تا 19 فروردین که فردا باشه براش بنویسیم

یدونه به اسم تو برداشتم تا پلاکش کنم و گردن خوشگلت بندازم یدونه انگشتری برا بابا حسین برداشتم یدونه هم پلاک برا امیر عباس

داری میپرسی چرا برا خودم برنداشتم

بابا جونت چند سال پیش برا من یه پلاک شرف شمس گرفته بود من داشتم تو و بابا جون نداشتید

خوب خلاصه دختر خوبی بودی خیابونا رو نگاه میکردی و خوش میگذروندی تو بغل مامان و بابا

تا

همین که خواستیم بریم رستوران آخ

ای دختر بد عصبانی

چت شد سوال

چیه مامان جون ااااااا چرا گریه میکنی متفکر

تو ماشین بهت شیر دادم وقتی که سیر شدی لبخندموقعی که خواستم اروغتو بگیرم همرو ریختی رو لباسم شال و مانتومو همرو کثیف کردی سبزگریه

 

گفتم بریم خونه 

بابا حسین که دیشب شب کار و بود و امروز حسابی خوابش میومد با خوشحالی گفت واقعا راست میگی نیشخند

گفتم خوب بریم فردا ناهار بیرون میخوریمچشمک

بابا حسین خمیازه

من از خود راضی

به هر حال غذارو گرفتیمو رفتیم تو خونه خوردیم

تو حتی تو خونه هم نمیتونی ببینی مامان جون دارم غذا گرم میخورم انقدر نق زدی که غذام سرد شد

بغل بابا حسینتم که نمیمونی حتما باید من غذا سرد بخورم ناراحت بعد اروم شدی و بغل بابا حسین لالا کردیبغل

اها امروزم اولین روزی بود که رو بالکن خونمون گذاشتمت و کمی افتاب گرفتی اینم عکست لبخند

چه کیفی میکردیعینک

اما اخرش بداخلاق شدی کلافه

پسندها (4)

نظرات (0)