در 4 ماهگی چه گذشت
سلام عزیز دل مامانی قربون تو و اون همه خوشگلی که همشو از بابات ارث بردی برم عزیز دلم شیطنتات انقدر زیاد شده که گاهی میخوام گازت بگیرم و بکنمت و بخورمت
از ذوق
بعضی وقتا وقتی برات بلند بلند ذوق میکنم و جیغ مینم و فدات میشم بابات چشماش دومتر باز میشه و تو دلش میگه خول شد زنم از دست رفت البته مگه جرئت داره به زبون بیاره
خودتم گاهی میترسیو و حتما ته دلت میگی : ای بابا گیر کی افتادیم
وای افاق نازنیم روز به روز خوشگلترو عسل تر داری میشی من نمیدونم دیگه چطوری ازت تعریف کنم فقط میدونم عاشقانه دوستت دارم و اینم بگم
تمام رفتارو حرکاتت شبیه باباته
هم قیافه خوشگلت مثل بابا جونته هم اون لبخندات و اخمات و اون جزابیت همیشگیت و همه و همه و همه چیت
من که مثل دیوونه ها دوست دارم تو چی ؟
و از پدر جونت بگم که همه چیش شدی تو تو تو
و من کجام ؟؟؟؟؟ نمیدونم
حتما یا تو آشپزخانه مشغول پخت و پزم
یا مشغول شستوشو ام
یا در حال اتو کشیدنم
یا جارو کردن و
یا خوابم حتما
اینطور بگم زود از سرکار میاد تو رو میببینه و بس
من سلامش میدم به تو نگاه میکنه و میگه
به بابالی سلام
من جواب سلامم چی شد تو زیبایی تو محو شد و رفت
و بعد از 5 دقیقه بازی با تو تازه یادش میاد منم حضور گرم دارم
دوست دارم دخملم فعلا بای