آفاقآفاق، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه سن داره

زیباترین هدیه خداوند آفاق نازنینم

کیک تولد افاق و زردی

افاق جون تو 4 روزگی فهمیدم زردی گرفته . از دست کوچولوش خون گرفتن 13 بود من به خاطر اینکه زردی دخترم بالا نره خیلی چیزا نخورم . روغن حیوانی و کاکائو و شیرینی و شکلات و هر چیز گرمی رو نخوردم و همه تلاشم بر این بود که زودتر و زودتر خوب خوب خوب شه مامانم به ابروهاش سرمه کشیده ...
1 تير 1393

و زایمان و دیدن آفاق زیبا

سلام دخترم الان که دارم وب تو آپ میکنم تو کنارم هستی و از دلم اومدی بیرون   هورااااااااااااااااااااااااااااااا دخترم کمی عجله کردی برا اومدن اما میارزید انقدر از اومدن و دیدنت خوشحال شدم که همه دردامو فراموش کردم از خودم و اون روزا که نزدیک زایمانم بود میخوام برات بنویسم 26 بهمن با سردرد شدید از خواب بیدار شدم . خونه مامان بزرگت بودم همه خواب بودن و من حال خوبی نداشتم .سرم خیلی درد میکرد دست و پامم وزم کرده بود . حسابی بی حال و خسته بودم .انگار کلی کار کرده باشم .به زور از جام بلند شدم و لباسامو پوشیدمو خودمو به بهداشت رسوندم.اونجا خانم دکتر فشارمو گرفت و گفت وااااای خیلی فشارت بالائه 15 زود لباساتو سبک کن و...
1 تير 1393

سهم مادر

مادر ツ   گفتم مادر! گفت: جانم گفتم درد دارم! گفت: بجانم گفتم خسته ام! گفت: پریشانم گفتم گرسنه ام! گفت : بخور از سهمِ نانم  گفتم کجا بخوابم! گفت: روی چشمانم اما یک بار نگفتم: مادر من خوبم شادم...! همیشه از درد گفتم و از رنج ...! به سلامتی مادر ها ♥♥ چون : دیوارش از همه کوتاهتره! چون : بخاطر ما اندام خوشکلش بهم خورد! چون : هیچوقت نگفت من همیشه گفت بچه هام... چون : از سلامتیش برای سلامتی بچه هاش همیشه گذشته چون : زندگی که همراه با شادی و امید و مهربونی بهمون میده چون :همیشه از غمهامون شنید اما هیچوقت از غمهاش نگفت چون :هیچوقت خستگیشو به رخمون نمیکشه و ازش گلایه...
1 تير 1393

برای دخترم آفاق

دخترم امروز برای تو مینویسم سالها بعد وقتی قد کشیدی و خانوم شدی دلم میخواهد تو را از همه ی دور کنم دلم میخواهد نگذارم از خانه بیرون بروی دلم میخواهد رنگ آفتاب را فقط در حیاط خانه ببینی دخترم میدانم از من متنفر میشوی میدانم مرا بدترین مادر دنیا میدانی اونوقت میدانم ... خوب میدانم اما دخترکم میترسم وقتی که سنت هنوز دگیر احساس است و منطق نمیشناسد عاشق شوی و دخترم عاشقی درد دارد بمیرد مادر و درد آنروزهایت را نبیند .... آخه مامان جون من عاشق شدم و هر روز و شب از عشق دارم میسوزم نمیخوام تو این روزار و ببینی ...
1 تير 1393

38 هفته و 2 روز

خدای بزرگ سلام امروز 38 هفته و 2 روزه که افاق تو دلمه و تو نگه دارش بودی  و همیشه ازت سپاسگذارم این روزا خیلی برام سخت میگذره اما دلم نمیاد که یروز افاق زودتر از موعود دنیا بیاد .میخوام تا هفته 40 دقیق تو دلم بمونه و همینطور حرکاتشو تو دلم حس کنم و افاق بیشتر تو دلم بمونه. دیروز که دکترم گفت زودتر زایمانت میکنم . گفتم نـــــــــه گفت خوب اگه بچه نچرخه مجبوری سز شی گفتم خدا کمک میکنه . خدا جون کمکم کن لطفا دوست دارم دخترم رو من تنها بیشتر لمس کنم و حس کنم . میدونم وقتی انشا الله به سلامتی دنیا بیاد افاق برای همه میشه. برای بابا حسینش و بابا بزرگا و مامان بزرگاش میشه . برا دایی ا و عموهاش میشه برا خاله ها و عمه ا...
1 تير 1393