روزای با تو بودن
سلام گل دخترم الان تو بغل مامان جونیو داری شیر میل میکنی هر وقت میام پای نت بشینم و از این روزای خوب با تو و بابا بودن بنویسم سریع چشمای نازتو باز میکنی و با گریه میگی بغل دخترم ماشالله روز بروز داری بزرگ میشی و کارای جدید میکنی هزار ماشالله جشم نزنم خوشگلمو تازگیا حرف میزنی اواز میخونی قربون اون حرف زدنت برم من وقتی مامان برات کتاب داستان میخونم تو هم ادَ -بدَـــــــ میکنی یا بیشتر میگی اونقَ - منم مثل خودت کوچولو میشم و مثل خودت باهات حرف میزنم . بابا جونت اگه خونه باشه میاد بغلت میکنه و بابایی -ب...
نویسنده :
مامان جون
12:46
خاطره پستونک گرفتن
ذوق من گرفتن پستونک برای 10 ثانیه بعدش انداخت بیرون و جیغ زد که میمی میخوام ...
نویسنده :
مامان جون
12:45
49 روزگی و ماجرای شرف شمس
سلام گل گلابم دختر خوشگلم امروز با باباجون رفتیم بیرون قرار شد ناهار بریم بیرون کباب بخوریم اخه مامان جون خیلی هوس کباب کرده بودم . باباجون چند دفعه خرید اورد خونه اما نچسبید بهم به خاطر تو خونه نشین شدم بعدا تلافی کن رفتیم بیرون چون امروز 18 فروردینه گفتم بریم برا دختر طلا شرف شمس بگیریم تا 19 فروردین که فردا باشه براش بنویسیم یدونه به اسم تو برداشتم تا پلاکش کنم و گردن خوشگلت بندازم یدونه انگشتری برا بابا حسین برداشتم یدونه هم پلاک برا امیر عباس داری میپرسی چرا برا خودم برنداشتم بابا جونت چند سال پیش برا من یه پلاک شرف شمس گرفته بود من داشتم تو و بابا جون نداشتید خوب خلاصه دختر خوبی بودی خیابونا رو نگاه میکردی و خوش میگذر...
نویسنده :
مامان جون
12:42
40 روزگی آفاق
سلام دختر گلم افاق جون امروز چهل روزه که اومدی تو بغل مامان و بابا خداجون شکرت از بابات دختر خوشگل و نازی که بهمون دادی . تو این 40 روز حسابی همسرمو شناختم . روزای اول نمیدونم چش بود زیاد نمیومد بهمون سر بزنه و همش ازمون دوری میکرد من خیلی ناراحت و دلخور بودم میگفتم ما رو حتما دوست نداره که نمیاد گاهی شبا گریه میکردم اما به روش نمیوردم اما دیگه طاقت نیاوردم ... دخترم روز 4 زندگیش زردی گرفت و ما بردیمش دکتر روز 11 زندگیش بالا اورد و منو یه عالمه نگران خودش کرد روز 12 تنهایی بدون اینکه همسری پیشمون باشه بردمش دکتربهم گفت به صورت شیب دار بهش شیر بدم و اگه احیانا بالا اورد ببرم از معدش سونو بگیرن شاید خدای ناکرده ریفلکس داره ...
نویسنده :
مامان جون
12:41
اولین نوشته در سال جدید
دخترم سال نو مبارک امشب مامان دلم خیلی گرفته و قبل از اینکه ببام برات بنویسم کلی گریه کردم و تو رو محکم بغل کردم بعد سال تحویل تو گریه کردی بابا حسین گفت جاشو خیس کرده حتما پوشکتو عوض کردم بغل بابا حسین بودی که همه شیری که خورده بودیو بالا اورد و من تنها اسمی که صدا زدم یا ابوالفضل بود خدایا چقدر ترسیدم خدا جون دخترمو سپردم به خودت خودت محافظش باش بعد سال تحویل بابا جونت رفت سر کار منو تو برا اولین بار قراره شب تنها بخوابیم اما من خوابم میادو نکه بگم نمیاد اما کمی نگرانمو ترس برم داشته دخترم سال تحویل بغل من بودی و با تعجب و از رو کنجکاوی به همه چی نگاه میکردی موقعی که صدای توپ دراومد ترسیدی و بعد که اقا خامنه ای ص...
نویسنده :
مامان جون
12:38
سال تحویل
دخترم همیشه غروب که میشه از پنجره اشپزخونه غروب افتابو نگاه میکنم از وقتی که تو دنیا اومدی تورم بغل میگیرمو با هم نگاه میکنیم . این عکس اخرین غروب خورشیده سال 1392 است خدارو شکر میکنم که امسال منو تو و باباجون 3 تایی کنار سفره هفت سین میشینیمو سال نو رو کنار هم تحویل میکنیم. چه خوبه که امسال منو باباجون تنها نیستیم و تو هم کنارمونی ممنون از اینکه دعوتمونو قبول کردی. و ممنونم خداجون که فرشته ای مثل آفاق رو به منو حسین هدیه کردی. امیدوارم پدر مادر لایقی برا آفاق باشیمو هیچ وقت (( دعوااااااااش )) نکنیم امسال سال اسب ه وای چقدر باید بدو...
نویسنده :
مامان جون
12:33